بس نظر تيز که تقدير کرد
شاعر : عطار
| تا رخ زيباي تو تصوير کرد | | بس نظر تيز که تقدير کرد | | چشم تو جانم هدف تير کرد | | روي تو عقلم صدف عشق ساخت | | گفت که اين جادوي کشمير کرد | | نرگس جادوت دل از من ربود | | پيش تو يک مسله تقرير کرد | | جادوي کشمير نيارد همي | | حلقه درافکند و به زنجير کرد | | زلف تو باز اين دل ديوانه را | | کافريش عشق تو تعبير کرد | | هر که سر زلف تو در خواب ديد | | هرچه دلم حيله و تدبير کرد | | با سر زلف تو همه هيچ بود | | کوکبهي زلف تو تأثثير کرد | | کفر از آن خاست که در کاينات | | ليک نکو کرد که تاخير کرد | | زلف تو اسلام برافکنده بود | | قصد بدو عشق زبون گير کرد | | مرغ دلم تا که زبون تو شد | | تا جگر سوخته توفير کرد | | در ره عشق تو دلم جان بداد | | چند توان نالهي شبگير کرد | | نالهي شبگير من از حد گذشت | | در ره عشق تو چه تقصير کرد | | کس بنداند که دل عاشقم | | دانهي جان در سر تشوير کرد | | لاجرم اکنون چو به دام اوفتاد | | روز جوانيش غمت پير کرد | | بر دل عطار ببخشاي از آنک | |
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}